پسر شعر فروش

شعرها کبریت اند، برمی افروزمشان بلکه دلم یخ نزند...

شعرها کبریت اند، برمی افروزمشان بلکه دلم یخ نزند...

آخرین مطالب
آخرین نظرات

بی ربط

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ
زیر باران و روی جاده ی خیس/ مردِ بی برگِ روزگارانم
شانه ام کشوری ست کم پهنا/ لالم و هم نوای بارانم
***

مثل گلبرگهای بی شمّه/ مثل دیوار های بی سیمان
پیرمردِ عجوز و فرتوتی/ در تن و جامه ی جوانانم

دستبندی به گردنم زده اند/ یک نفر با پلیس می آید
«من که کاری نکرده ام قربان/ بی گناهم؟ نِیَم؟ نمیدانم!»

گاهی از لای سوء سابقه ام/ یک ورق حکم تیر می یابم
این قصاص است یا گذشت ِ قضا؟/ این عطوفت که زنده می مانم؟

دستهایم زِ آسمان پر بود/ آن زمانی که خواب می دیدم
حیف ازآن خواب و حال،بیداری/ تَلّ خاک است ظرفِ دستانم

من ازآن روزهای بی معنی/ چیزهای زیاد یادم هست
ناخنِ فکرهای بی پایان/ زخم های عمیقِ در جانم

روزهایی که زور می گویند/ رودهایی که دور می گردند
دردهایی که درد می مانند/ فکر های اَبَر پریشانم

توبه هایم همیشه چینی بود/ چند سالی ست بندزن شده ام
باورم کن خدا که این دفعه/ باز گشتم قسم به بارانم

این شعر مال خرداد ماه 93 بود... خدا بیامرزدش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی