کوچکم...
پروردگارا
کوچکم!
آنقدر کوچکم که به سادگی در میان این کوه ها و دریاها و جنگل ها،
و خودت می دانی؛
حتی در یک مکعب خالیِ زیرِ زمین، گم می شوم...
آنقدر کوچکم که در میان این همه انسان به راحتی فراموش می شوم.
آنقدر کوچک که قلبهای این مردم می توانند از یادم ببرند.
آنقدر که زیر سایه ی یک قوطیِ آجری کوچک می آسایم.
آن قدر که به فرمانروایی بر این زمین کوچک،
این سرزمین کوچک،
این شهر کوچک،
این خانه،
این تن،
می نازم.
ای فرمانروای هرچه هست،
من آنقدر کوچکم که خودم هم خودم را گم می کنم!!!
اگر روزی تمام جهان فراموشم کند؛
به یادم آور که تا تو مرا از یاد نبردی، من در خاطر تمام هستی نقش بسته ام.
واما آنگاه که کوچکی ام را فراموش می کنم، به یادم آور که:
{هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا}
{آیا بر انسان زمانی از دهر نگذشت که هیچ چیز قابل ذکری نبود؟}
به یادم آور که از هجرت از خاطره ها نهراسم.
با زبان جانم فریاد بزنم:الهی!
می دانم که انسان کوچکت را می بینی،
لمس می کنی،
درک می کنی،
ودر آغوش وجودت می فشاری اش!
و چه خوب است که تپش های نبضم بوی وجود تورا می دهد!
و چه خوب است که تپش های نبضم بوی وجود تورا می دهد!
سلام
دعامون کنین
اللهم صل علی محمدو ال محمدو عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین