مشق ها نقش بر آب
عشق ها در دلِ خواب
ماند و بر آینه ی دل صد و ده آه کشید
خواستم تا بروم تا وسط چشمه ی نور
آن سراپرده ی دور
آن بلندای قریب
1-
من در میان بیم و امیدم که باز هم/ یا آرزو به کام رسد یا به بازدم
گویی که هیچ چاره ای از گرگ و میش نیست/ گویا که عمر می بَرَدَم در هزارخم
***
چند چهار مصراعی قدیمی:
1
بردار سبوی و می بشو بر درِ اوی/ دربارِ صفاست، می نشین در برِ اوی
نزدیکِ سحر چو در رسیدی ز سفر/ سرخاب بزن به خاور از ساغرِ اوی
***
این مطلب از همان اشعار دو سه سال پیش است که البته دوستش دارم:
بر نِی سَرِ سربلند، نی می فهمد/ حال مغ مست پیر، مِی می فهمد
غافل شده مستغرقِ در لذت ها/ گرمای حیاتِ هور، دی می فهمد
***